نقطه سر خط

اجتماعی.فرهنگی.روز نوشت( دل نوشته های یک دانشجوی سابق)

نقطه سر خط

اجتماعی.فرهنگی.روز نوشت( دل نوشته های یک دانشجوی سابق)

دوستان خوب


      این روزها که دنیای مجازی همون حداقل رابطه ها و رفت و آمد ها رو هم  کمرنگ کرده ،جوری که احوالپرسی ها به فرستادن یک استیکر خلاصه شده و تبریک و تسلیت گفتن ها در حد یک پیامک! این روزها که دیگه خبری از مهمونی های آنچنانی و سفره های از این سر تا اون سر اطاق و دور همی های فامیلی و دوستی نیست و آدمها اونقدر سرشون توی لاک خودشونه که گاهی خودشونم از یاد میبرن این روزها که سردی روی رابطه ها سایه انداخته و رفت و آمد فامیلای نزدیک به دید و بازدید عید خلاصه شده باید قدر اون دوستی  که هر روز حالتو میپرسه..نگرانت میشه..شاد میشه با شادیت و غمگین میشه از ناراحتیت..دعا میکنه برای خوب شدن مریضیت و برای برآورده شدن آرزوهات بیشتر از خودت خوشحال میشه..حالتو خوب میکنه .آرومت میکنه..بهت اعتماد به نفس میده..میتونی بهش اعتماد کنی و از اعتمادت پشیمون نشی  رو دونست..

این روزها دوست خوب کم پیدا میشه..اگه ندارید دنبالش بگردید و اگه  دارید قدرشو بدونید با همه توان حفظش کنید که یک دوست به صد جان و دل و تن ارزد...


اسم جدید با رسم قدیم


           از سال 82 اینجا به اسم دل نوشته های یک دانشجو نوشتم و همه منو به همین اسم میشناسن..وابسته ش  شدم جوری که حتی بعد سالها و پایان دوره دانشجویی دلم نیومد اسمشو عوض کنم الانم با اینکه وبلاگ دیگه رونق سابق رو نداره اما بازم مینویسم برای اونایی که هنوز میخونن و برای خودم..

برای به روز تر شدن مطالب رو به همراه روزنوشت هام توی کانال تلگرام نقطه سر خط میذارم و اینجا رو هم برای هماهنگی بیشتر به همون اسم تغییر میدم..ولی خونه همون خونه س و صابخونه همون ...

باقی بقایتان

noghtekht@     اینم آدرس کانال تلگرام من


ما فقط آرامش میخواهیم

   برای نسلی که با صدای خمپاره و آژیر خطر چشم به دنیا گشوده و کودکی اش را در پناهگاهها و خانه های روستایی تجربه کرده و کلاسهایش گاهی در سنگرهای مدرسه برگزار شده و دیدن ترکش های ریخته شده کف خیابان , حجله های برپا شده جوانان در کوچه ها و خیابانها و شنیدن اخبار جنگ از رادیو و تلویزیون جزئی از کودکی و خاطراتش شده راحت تر می توان از درد و بغض و غصه سخن گفت.نسلی که زلزله و بی خانمانی را لمس کرده ..نسلی که بمباران واز دست دادن عزیز را تجربه کرده و بعدترها خبرهای تلخ و تلخ و تلخ شنیده و روزهای تلخ دیده و انگار آبدیده شده در این همه تلخی...انگار هر روز منتظر شنیدن خبر ناگواری است..انفجار..آتش سوزی..آوارشدن ساختمانها..قتل..خودکشی..جنایت..سیل ..زلزله و دهها خبر تلخ و اتفاقاتی که هر کدامش برای شکستن کمر یک کشور بس است اما ما انگار عادت کرده ایم..انگار آرامش و حال خوش و بی خبر تلخ روزها را سپری کردن در سرنوشت ما نوشته نشده است..

می گویند جلوی تقدیر را نمی شود گرفت..میدانیم که هر چه مقدرمان باشد همان می شود اما گاهی عامل انسانی در بروز یک فاجعه و یا اقلا در جلوگیری از تشدید و کاهش تلفات و زیانهای آن نقش تعیین کننده ای دارد اما شاهد کوتاهی و سهل انگاری بودن دردمصیبت را دوچندان می کند.اینکه به راحتی جان چندین نفر از آنها گرفته می شود به دلیل هیچ! به دلیل ندانم کاری کسانی که می توانستند با کمی دلسوزی و کمی توجه و کمی احساس مسئولیت از بروز یک اتفاق تلخ جلوگیری کنند اما نکردند.چرا؟

این چرایی است که بعد از هر اتفاق تلخ تا چند روز توسط افراد مختلف توسط همین مردم پرسیده می شود و به جای پاسخ توجیه می شنویم و قول پیگیری و دستور بررسی و در نهایت ابراز همدردی و یک نوار مشکی گوشه رسانه ها و چند تیتر دل به درد آور و شاید دقیقه ای سکوت به احترام آنان که جان باختند و تمام!

و از فردا همه چیز به روال قبلی برمیگردد دوباره صبح به سر کار می رویم و میخوریم و میخوابیم و زندگی میکنیم و یادمان می رود که آنان که جان باختند هم جزئی از ما بودند و با همه آرزوهایشان حق حیات و آرامش و خوشبختی داشتند اما حالا دیگر نیستند!

شاید حجم فجایع و حوادثی نظیر سیل و زلزله و آتش سوزی و آوارشدن و...در همه دنیا همینگونه باشد و به عبارتی ما خونمان رنگین تر از بقیه مردم دنیا نباشد ..شاید این سالها به خاطر تعدد و تکثر رسانه ها و گستردگی دنیای ارتباطات است که خبرهای تلخ اینطور به سرعت منتشر می شود و احساس درد اینگونه عمیق انعکاس می یابد و اگر این رسانه ها و فضاها نبود این همه حساسیت و برانگیختی هم رخ نمیداد..شاید نتوان جلوی تقدیر الهی را گرفت..شاید بگوییم زلزله و انفجار و هر رخداد دیگری مشیت الهی بوده و تقدیر آنها که جان باخته اند اینگونه رقم خورده اما آیا نمیتوان توقع اندکی مسئولیت پذیری اندکی دلسوزی اندکی تدبیر و تدبر در کاهش زمینه های بروز فاجعه و حتی بعد از رخدادن آن برای ساماندهی و کنترل و کمک رسانی به آنان که در اینگونه حوادث آسیب دیده اند داشت؟ آیا اینکه بارها و بارها اتفاقی در کشور تکرار شود و هر بار تصمیم بگیریم و مقرر کنیم که چگونه بحران را مدیریت کنیم و بعد هم پرونده اش بسته شود تا بروز رخدادی دیگر و ابراز همدردی دیگر طبیعی است؟ آیا بی مسئولیتی و بی مبالاتی مسئولین هم جزو مشیت الهی است؟

اینکه نتوانیم پس از بروز زلزله به موقع به داد زلزله زدگان برسیم و شرایط زندگی آنان را مساعد کنیم اینکه خانه هایمان مقاوم سازی نشود و به بی کیفیت ترین ساختمانها پایان کار بدهیم اینکه ساختمانی را که سالها از پایان عمرش گذشته محل کسب وخرید و تردد هزاران انسان کنیم و وقتی فاجعه رخ داد حتی نتوانیم به موقع آتش را خاموش کنیم و مردم بی گناه را خارج کنیم..اینکه بدانیم فرستادن آتش نشانهایمان به دل آتش یک ساختمان نابود شده مساوی مرگ آنهاست اما باز هم این جنایت را مرتکب شویم.. اینکه هواپیماهای ناایمنمان را باز هم به آسمان بفرستیم و هر بار که سقوط کرد به عزای چندین عزیز بنشینیم و علت را نقص فنی عنوان کنیم ...اینکه ببینیم انسانهایی در آستانه نابودی هستند اما تدابیرایمنی مان را آنقدر دیر به کاربیندازیم که مرگ به آنها لبخند بزند و هزار اینکه دیگر آیا مشیت و تقدیر و طبیعت زندگی است؟ نه ! اینها جنایت های انسانی است که خدا را هم خسته کرده است...

می گویند دنبال مقصر نگردید ..میگویند به تلخی ها دامن نزنید..به شایعات گوش ندهید..توهم توطئه نداشته باشید..می گویند اتفاق است پیش می آید! می گویند رسانه های مجازی از کاه کوه می سازند وگرنه در همه جای دنیا این اتفاقات هست و ... من هم میگویم در همه جای دنیا اتفاق بد و تلخ رخ میدهد اما تدبیر هم وجود دارد..مدیریت بحران هم دیده می شود..مسئولی هست که اگر قصور کرده اقلا استعفا می کند و آبی می شود بر آتش دل مردم...آرامش بعد از طوفانی هم هست..اگر زلزله ای ناشی از مشیت الهی شهری را بی خانمان کند کسانی هستند که به سرعت شرایط مساعد زندگی را در زمان بحران برای آسیب دیدگان فراهم کنند و اجازه ندهند بجز خانه و زندگی , روح و روان مردم هم زیر بار فاجعه نابود شود...

ما توقع خارق العاده نداریم ما فقط حداقل ها را برای زندگی طلب می کنیم.ما میخواهیم زمینه های بروز فاجعه و مرگ و اندوه کاهش یابد..احساس مسئولیت مسئولینمان از ارسال پیام تسلیت و ابراز همدردی و تاکید بر پیدا کردن علل حادثه فراتر رود و به یک اتفاق و یک تصمیم و یک پایان خوش برسد...

ما فقط می خواهیم از بدیهی ترین حقوق انسانی یعنی آرامش و امنیت و شادی در کشورمان برخوردار باشیم..این را برای مردم ما میسر کنید..


خونه تازه ای برای دل نوشته های من


از اولین روزی که فهمیدم وبلاگ چیه و اولین وبلاگی که ساختم و اولین پستی که توش نوشتم بیش از 14 سال میگذره..ممنونم از استاد عزیزم دکتر عاملی که باعث این اتفاق خوب و این آشنایی خیر با محیط وبلاگ و  نوشتن شد و هدایتمون کرد به سمت تکنولوژی و ممنونم از محیطی که خیلی از خاطره های قشنگ زندگیمو برام رقم زد..دوستان زیادی پیدا کردم و هیجان و خاطرات خیلی خوبی رو تجربه کردم..روزهای اوج وبلاگ نویسی رو تجربه کردیم و سالهایی که وبلاگ مهمترین سرگرمیمون بود و هر روز شوق دیدن تعداد کامنتهامونو داشتیم.کلی دوستان ندیده رو پیدا کردیم و کلی لحظات خوب و قشنگ برامون موندگار شد.بازیهای وبلاگی..خاطره نویسی ها..حتی درسهای کلاسیمون..دوستان قدیمی که به لطف همین وبلاگ پیداشون کردیم ..دوستان جدیدی که از دنیای مجازی به دنیای حقیقی وصلمون کرد..دوستانی که با وبلاگ آشناشون کردیم و بعدا خودشون نویسنده های قهاری شدن ..نوشته های جنجالی تو روزهای شلوغ پلوغ و تخته شدن موقتی در وبلاگمون...و حتی هک شدن وبلاگ...

خلاصه همه اینا خاطرات خیلی خوبی برام به یادگار گذاشت..دل نوشته های یک دانشجو بخشی از زندگی منه ..اونقدر که حتی بعد از تموم شدن دوره دانشجویی دلم نیومد اسمشو عوض کنم..خونه ای که از سایت کوی دانشگاه ساخته شد هر جا رفتم با من کوچید و اومد و همراهم بود..افروز نازنینم رو اونجا پیدا کردم و  با امپراطور بهار و مانای نازنین از اونجا بود که یه دوستی تازه شکل گرفت...وکلی دوستان خوب دیگه رو...البته خب دشمن هم زیاد داشتیم که میومدن اونجا فحشمون میدادن! اما هر چی بود گذشت...

اخیرا به برکت بازیهای مکرر پرشین بلاگ و مریضی برخی بیماران دیگه انگار ناچاریم خاطراتمون رو همونجا بقچه پیچ کنیم و کوچ کنیم...برای نوشتن این خونه جدید رو انتخاب کردم که هنوز خودمم بهش عادت نکردم ولی بلاخره بد نیست برای درد دلهای هر از گاهی و دید وبازدید دوستان گل قدیمی و جدید...

امیدوارم یه روزی دوباره اینجا مثل قبل پر رونق بشه...

من مینویسم حتی اگه کسی نخونه...

یا علی...

در نقدهایمان منصف باشیم

 

حکایت ما مردم داستان آن بنده خدایی بود که از ته سوزن رد می شد و از در دروازه نه!  به گاه انتخابات و حمایت از رئیس جمهور محبوبمان، فضای مجازی و حقیقی پر می شود از پرچمهای بنفش و سبز و انگشت هایی که به نشانه پیروزی بالا رفته و هشتگ های من رای می دهم و تشویق و ترغیب همدیگر به مشارکت مدنی و تشکیل جلسات و مباحثه های مکرر برای اقناع قهر کنندگان از صندوق رای که بیایند و نگذارند سرنوشتشان توسط غیر و بیگانه تغییرکند و همین که به مقصود می رسیم چهارچشمی مراقبیم که از همان منتخبمان خطایی سهویی، لغزشی ناخواسته سر بزند تا پیرهن عثمانش کنیم و بر طبل مخالفت بکوبیم که آرمانهای ما چه شد؟ با رای ما چه کردید؟ چرا نخود گران شد و چرا لوبیا گیر نمی آید؟ و چنان طلبکارانه  وشاکی و عصبانی برخورد می کنیم که انگار نه انگار همین چند ماه پیش داشتیم همه را به حمایت از روحانی دعوت می کردیم واگر کسی جلویمان می ایستاد قرص و محکم از نظر و رای و اندیشه مان دفاع می کردیم و تا مجابش نمی کردیم کوتاه نمی آمدیم.

البته این تغییر موضع فقط مخصوص دولت تدبیر و امید نیست.تاریخ ثابت کرده هیجان های مردم خیلی زود فروکش می کند و جایش را به اشکال تراشی و ایراد و غرغر کردن های کودکانه می دهد.ما عادت داریم خیلی زود خسته شویم و بی توجه به علل مشکلات موجود، دلزدگیمان را جار بزنیم و انتقاد کنیم و جوک بسازیم و آه حسرت سر بدهیم و به زمین و زمان فحش بدهیم. اصلا هم برایمان مهم نیست کسی که علت و بانی همه مشکلات می پنداریمش چقدر در بروز آن مشکلات نقش داشته و چقدر تلاش کرده برای حل آنها ؟ فقط مهم این است که ما یکی را پیدا کنیم که همه مشکلات بشریت را به گردنش بیندازیم.

انگار یادمان رفته که بعد از 8 سالی که دولت گذشته پشت سر گذاشت، مشکلات عمیق و شگرفی بروز کرد که حل کردنشان زمان می خواهد و اغلب منشا مشکلات بزرگتری شده اند که اقتصاد و صنعت و بخشهای حیاتیمان را متاثر کرده و امروز یکی یکی سر برمی آورند منتها چون آن دولت تمام شده و رفته، همه چیز را به گردن رئیس جمهور وقت می اندازیم و خیلی راحت با زیر سوال بردنش سعی می کنیم ناراحتی و اعتراضمان را مطرح کنیم.

وقتی همه چیز خوب است وقتی اتفاقها و تحولات بنیادین می افتد وقتی هزینه دارو و درمان کاهش می یابد وقتی بیماران خاص به راحتی و ارزانی دارو می گیرند.وقتی تحریم ها کمرنگ می شود و چرخ تولید تندتر و روان تر حرکت می کند وقتی از وابستگی رها می شویم و در تولید به خودکفایی می رسیم و چشم به صادرات پر افتخارمان می دوزیم یاد رئیس جمهور وقت نمی افتیم و تقدیرش نمی کنیم اما همین که تصمیمی بر خلاف میل ما گرفته می شود علم اعتراض برمی داریم و آه و فغان سر می دهیم که آرمانهای ما چه شد و فلان و بهمان!

به عمرمان از کشور پا بیرون نگذاشته ایم حالا به افزایش عوارض خروج از کشور معترضیم آن هم با داد و هوارو فغان و وااسفا...بدون دانستن علت و تحلیل و تفسیر...و ریشه همه مشکلات را هم رئیس جمهوری می دانیم که کارنامه چهار سال گذشته اش کافی است تا قدردانش باشیم که از پس خاکستر مشکلات دوباره ققنوس ایران را زنده کرد اما فراموشکاریم.

یادمان می رود که همیشه مجموعه عملکرد یک مسئول را مورد نقد و ارزیابی قرار بدهیم نه یک اتفاق را و در تحلیل هر تصمیمی اول به شرایط و محدودیتهای آن مسئول اشراف پیدا کنیم بعد او را مورد عتاب و خطاب قرار بدهیم که چرا چنین کردی؟

از یاد نبریم خدمات ارزشمند دولت وقت را و چشم بسته و کورکورانه از سازمخالف زنان فضای مجازی تبعیت نکنیم.

منصف باشیم.