نقطه سر خط

اجتماعی.فرهنگی.روز نوشت( دل نوشته های یک دانشجوی سابق)

نقطه سر خط

اجتماعی.فرهنگی.روز نوشت( دل نوشته های یک دانشجوی سابق)

بوی ماه مهر


طلوع پاییز و نسیم خنک مهرماه وقتی با قدمهای کوچک کودکان کیف به دوش مدرسه ای همراه می شود انگار جان تازه ای در رگ  خیابانها دمیده می شود و زندگی از رکود سه ماه تعطیلی خارج می شود تا دوباره به فصل تلاش و تحصیل برسد.

برای ما دهه شصتی ها اگرچه دوران تحصیل مثل امروز پر زرق و برق و با تشریفات و جشن و انگیزه های مختلف نبود اگرچه زیر صدای آژیر خطر و گاهی توی سنگرها درس خواندیم و امتحان دادیم .اگر چه کلاسهایمان و نیمکتهای چوبی قدیمی و رنگ تیره روپوشهای مدرسه مان شباهتی به زرق و برق کلاسها و لباسهای مدرسه امروز نداشت اما هنوز هم شروع ماه مدرسه پر از خاطرات و یادآوری هایی است که گاهی خندان و گاهی حتی بغض آلودمان میکند آنقدر که دلمان تنگ شود برای اینکه دوباره قد همان مانتوی کلاس اول شویم و پشت همان نیمکتهای سه چهار نفره چوبی بنشینیم و چشم بدوزیم به تخته سیاه بزرگی که معلم با گچ رویش می نوشت و از روی کتاب فارسی که به تعداد کلاسمان رویش گل داشت بخوانیم: چوپانی هر روز فریاد می زد : گرگ آمد !  بخوانیم کوکب خانم زن پاکیزه و با سلیقه ای بود..با کبری روی پشت بام بنشینیم و کتابمان را جا بگذاریم و با حسنک به حیوانات توی آغل سر بزنیم و برایشان علوفه بریزم و شعرهای کتاب را حفظ کنیم و جدول ضرب را آنقدر تکرار کنیم تا از بر شویم!

آن روزها اگر چه سختی های زندگی مردم و مشکلات و فشارهای اقتصادی ناشی از جنگ و بعدش هم سالهای بازسازی پس از آن اجازه نمیداد زندگی ها مثل امروز راحت و بچه ها غرق در داشته های رنگارنگ باشند اما خوشحال بودیم از آنچه هست و داریم.گاهی حتی با یک کفش و کیف دوسه سال به مدرسه میرفتیم و گاهی بعضی هایمان مانتو و لباس خواهر و برادر بزرگتر را به تن میکردیم  اما توی حیاط مدرسه با شوق و خوشحالی دنبال هم میدویدیم و شادی میکردیم و بعد از تعطیل شدن از مدرسه کلی خاطره قشنگ داشتیم که برای مادرو  پدر تعریف کنیم.

مدرسه ها اگرچه  به مفرحی و رنگارنگی و پر زرق و برقی امروز نبود اگر چه معلمها مثل حالا لباسهای رنگارنگ نمیپوشیدند و کلاسهای هوشمند و کتابهای پر عکس و رنگی نداشتیم اما دوست داشتنی بود.یاد میگرفتیم سه چهار نفره روی یک نیمکت بنشینیم تا همدلی و همراهی را تمرین کنیم.یاد میگرفتیم اگر دوستمان  کمی دیرتر درسی را یاد میگیرد کمکش کنیم و باهم بودن را تمرین کنیم. بازیهای زنگ تفریحمان همه جمعی بود.خندیدن هایمان..حتی خوراکی خوردنمان تنهایی نبود.همه با هم بودیم و کنار هم..وحتی بعد از سالهای پایان مدرسه هنوز خیلی هایمان دنبال دوستان مدرسه میگردیم و وقتی پیدایش میکنیم کلی حرف و خاطره و گفتنی برای همدیگر داریم.

ما با سختگیری های مدیر و ناظم ناخودآگاه انضباط و نظمی را ملکه ذهن خود کردیم که هنوز در ذهنمان جاری است.با سه ثلث امتحان دادن و درس جواب دادن های سر کلاسمان با امتحانهای کتبی و شفاهی و تلاشی که برای بهبود نمراتمان میکردیم سطح علمی مان را از همان ابتدا محکم بنا گذاشتیم و همین بود که بین همه آن سی چهل نفر دانش آموزی که کلاس به کلاس با ما بالا آمدند و پله پله راه پیمودند همه امروز صاحب مدارج دانشگاهی و مشاغل خوب و تحصیلات و تجربیات مفیدند.همه موفقند در عرصه های مختلف..حتی آنهایی که خانه دار شدند مادران و همسران موفقی شدند و همچنین پدران موفقی..

تعهد و تلاش و دلسوزی واحساس مسئولیت را اگر چه کمی سختگیرانه یادمان دادند اما هدفدار بودن را از همان ابتدای کودکی تمرین کردیم و تا امروز هم با خود همراه داشتیم. درست است که روشهای تربیتی و آموزشی تغییر کرده و نمیتوان با همان روشهای دهه شصت همانگونه که خودمان تربیت شده ایم فرزندانمان را پرورش دهیم اما کاش یادشان بدهیم که زندگی عرصه تلاش و باور به توانایی هاست و نمیتوان بی تلاش و هدف به موفقیت رسید.

یادشان بدهیم باید دوستی را ارج بنهند و با روحیه همدلی و همکاری و زندگی گروهی به موفقیت برسند.یادشان بدهیم فردگرایی و فرار از جمع نمیتواند روش خوبی برای موفقیت باشد و خودخواهی و تکبر و غرور بیجا آنها را از طریق انسانیت دور میکند.

کودکان امروز به دلیل تنهایی خاص خودشان و به علت  شرایط زندگی آپارتمانی و کاهش چشمگیر روابط  دوستی و خانوادگی تنهایی عجیبی دارند که اگر در مدرسه ها اصلاح نشود تا پایان زندگی آنها را رنج خواهد داد.به فرزندانمان زندگی با جمع و دوست یابی و اعتماد و همراهی و همکاری را بیاموزیم و کمکشان کنیم تا نه فقط صاحبان مدرکهای معتبر بلکه حاملان اخلاق خوب و مهر ماندگار باشند.

مهرتان ماندگار

روز خبرنگار را مبارک کنید

  

به نظر من تقویم ابزار خوبی برای یادآوری است.وسیله مناسبی برای فراموش نکردن بعضی روزها و اتفاق هاست شاید اگر تقویم نبود خیلی چیزها به راحتی از یادها میرفت.گاهی رخدادها و  مناسبتها با کلمات دلفریب و دهن پرکن روی صفحات تقویم ها چنان باشکوه مینشیند که فکر میکنی عمارتی باشکوه است تقویم رومیزی ساده اما وقتی آن اتفاق یا نام یا مکان در حد همان صفحه تقویم میماند باور میکنی که از تقویم ها هم کاری بر نمی آید!

مرداد که به نیمه میرسد تقویم خبرنگار را نشانه می رود با اختصاص نام و روزی برای پاسداشت مقام او..به حرمت خبرنگاری شهید و به یاد همه آنان که از قلم سلاحی برای مقابله با زشتی ها و نشتری برای جراحی دمل ها و چرک های جامعه ساخته اند.

صاحبان اندیشه ای که به پاس بهره مندی از هنری به نام نوشتن و تخصصی که هر کسی از آن بهره ندارد چشمان بیدار و زبان گویا و فریاد رسای دردها و تلخی ها و گره های کور کوچه ها و خیابانها و مردمان بی خانمان و گرسنه و سختی کشیده اند..اصحاب قلمی که اگر در پستوی خانه ای یا در کوره پز خانه ای درد و رنج و مشکلی را ببینند نمیتوانند ساکت بمانند تا وقتی که با همه وجودشان کلمات را بر دل سفید کاغذ سیاه نکرده باشند و با نوک شمشیر قلمشان گامی برای رفع دردهای مردم برنداشته باشند..

اما آیا کسی هم به یادشان هست؟ بجز اختصاص این روز در تقویم و اهدای لوح تقدیر و هدایایی که بیشتر برای تبلیغات درون سازمانی و مدیریتی کاربرد دارد آیا کسی در اندیشه وضعیت معاش و درآمد و اشتغال خبرنگاران هست؟ آیا هیچ مسئولی تاکنون در جمع خبرنگاران گوش دل به دردهای آنان سپرده است؟ آیا کسی هست که بداند چند درصد خبرنگاران مستاجرند؟ چند نفرشان عائله مند و گرفتارند؟ چه تعدادشان از بیماری خود یا خانواده و هزینه های گزاف درمان رنج می برند؟ چند تایشان دچار بی انگیزگی از بی توجهی مسئولین شده و یا به خاطر مکفی نبودن حقوق ناچار شده اند به شغل دوم و سوم مشغول شوند آنچنان که وقتی تن خسته شان به خانه میرسد دیگر نه ذوقی مانده برای نوشتن نه حتی نگاه موشکافانه ای که بتواند چشم بینای جامعه شود؟

آیا کسی حواسش هست که اکثر خبرنگاران شهرستانها حتی امکان بهره مندی از ابتدایی ترین آموزش های حرفه ای در شغل خود را ندارند و صرفا با سلیقه خود و مدیران مطبوعات محلی مینویسند و چاپ میکنند و دلخوشند که نامشان اهل قلم است!

آیا کسی خبر دارد که جوانان بسیاری در شهرهای دور و نزدیک با حق التحریر بسیار ناچیز ماهانه روزگار میگذرانند و حتی خرج خانواده ای را میدهند لذا وقتی غول زندگی روی شانه هایشان پا میگذارد یا به ورطه چاپلوسی در قلم میفتند تا نانی به کف آرند یا عطای خبرنگاری را به لقایش میبخشند تا شغلی نان و آب دار دست و پا کنند که دیگر نگاه ملتمس فرزندشان برای خرید لباس و کفش آزارشان ندهد.

آیا هیچ مسئولی خبر دارد که بسیاری از خبرنگاران از امکانات حداقلی مثل بیمه و امنیت شغلی محرومند و اگر نوک قلمشان به مذاق سردبیر ننگارد ناچارند خانه نشین شوند پس دست به عصا بودن خاصیت امروز بسیاری از اهالی رسانه است...

17 مرداد روز خبرنگار است وقتی این روز مبارک می شود که یکی خودش را مسئول نشستن پای درد دل اهل قلم بداند و دیگری آستین بالا بزند تا دردهایشان را درمان کند..

روز خبرنگار وقتی مبارک است که هیچ خبرنگاری غم نان نداشته باشد.و هیچ خبرنگاری از ترس،ناحق را جانشین حق نکند...

 

کوچ اجباری


    بیش از 14 ساله که وبلاگ دارم و می نویسم..از زندگی.جامعه.هنر و فرهنگ..خیلی سعی کردم با همه مشکلات پرشین بلاگ کنار بیام اما واقعا غیر قابل تحمل شده برای همین کوچ رو ترجیح دادم..دیگه اینجا می نویسم.امیدوارم موندگار بشم

روز تحلیف و چشمهای خیره به بهارستان


 

آنهایی که 29 اردیبهشت امسال با همه امیدهایشان پس از تحمل صفوف طولانی و خستگی و گرما پای صندوقهای رای حاضر شدند و به تمدید دولت تدبیر و امید رای دادند " امیدوار" به بهبود اوضاعی بودند که 4 سال برایش زحمت کشیده شده بود.خیلی هایشان حتی به اکراه و اصرار اطرافیان و فعالان اجتماعی آمدند تا شاید یک رای هم موثر باشد برای تحکیم امید و جلوگیری از وقوع شرایطی که نگرانمان میکرد.

و رئیس جمهور منتخب قطعا همه اینها را می داند.و از سنگینی بار مسئولیتی که رای های ما بر دوشش گذاشته آگاه است.و قطعا بیش از تک تک مردمی که به او رای داده اند دلش در گرو این آب و خاک است و میخواهد که قدمهای برداشته شده برای توسعه این کشور را تحکیم کرده و گامهای بلندتری را طی 4 سالی که فرصت دارد بردارد..

در کنار اینها حوادث و رخدادها و حرف و حدیثهایی هم پس پرده است که شاید من و ما کمتر از آن مطلع باشیم..حرفها و فشارهایی که بر شخص رئیس دولت بیشتر از هرکسی سنگینی میکند و مسئولیتی که قطعا او در مقابل مردم خود را ملزم به اجرای آن میبیند و توقعاتی که میداند تک تک صاحبان آرا از او دارند در مقابل سهم خواهیهای جناح های مختلف مردم را دچار نگرانی کرده که نکند کابینه معرفی شده آنی نباشد که 24 میلیون ایرانی به خاطرش به پای صندوق آمدند.ایرانی هایی که خیلی هایشان سالها سوگند عدم مشارکت خورده بودند ولی باز هم دلشان در گروی بهبود اوضاع وطن بود و آمدند و مشارکت کردند و حالا اگر قرار باشد نتیجه همه امیدهایشان به روی کار آمدن کسانی ختم شود که از تدبیر و امید فاصله دارند چه سودی داشت این مشارکت؟

یکی از خواسته های به حق جمعیت کثیری از مشارکت کنندگان و ایرانیان حضور زنان در کابینه دوازدهم است . زنانی که توانمندی خود را به کرات ثابت کرده و هم اکنون نیز حضور خوب و قدرتمندی همانند معصومه ابتکار و شهیندخت مولاوردی و بسیاری زنان نماینده و شورای شهر از آنان شاهد هستیم حداقل خواسته شان تصدی یک وزارتخانه است که باورکنند بودنشان و توانایی هاشان مهم است و دیده می شود.لیکن طی ماههای اخیر و بر اثر رایزنی های منتشر شده گویا قرار است امیدها به یاس تبدیل شود و هیچ زنی در جمع دولت تدبیر و امید حضور نداشته باشد. و این اتفاق قطعا موجب دلسردی جمعیت مهم و اثر گذار جامعه خواهد شد. از طرف دیگر خبر استعفای تعدادی از وزرا و عدم تمایل به حضور در دولت دوازدهم آن هم وزرایی مثل نفت و بهداشت که عملکرد خوب و چشمگیری طی 4 سال گذشته داشته اند تلنگری است بر اینکه نسیم امید گویا راه پاستور را گم کرده و قرار نیست بر همه نگرانی های مردم منتظر وزیدن گیرد.

می دانیم و می فهمیم همه فشارهایی را که رئیس دولت تحمل میکند و همه سهم هایی را که به مصلحت و تدبیر بایستی به همه جناحها واگذار کند اما اگر قرار باشد حداقل امیدهای مردم هم با عدم به کارگیری وزرای موثر و کاردان به یاس بدل شود چطور میتوان انتطار داشت که مردم بازهم قصه اعتماد را سر دهند و باز هم با شوق مشارکت کنند؟

امیدواریم پایان جلسه روز تحلیف در بهارستان نشستن لبخند رضایت بر لبان مردم منتظری باشد که به امید بهبود اوضاع آمدند و مشارکت کردند و وعده ها را باور کردند..

امیدواریم.