نقطه سر خط

اجتماعی.فرهنگی.روز نوشت( دل نوشته های یک دانشجوی سابق)

نقطه سر خط

اجتماعی.فرهنگی.روز نوشت( دل نوشته های یک دانشجوی سابق)

توی اندوهت شریکم رفیق


از کلاس اول دبستان میشناسمش..همکلاسی بودیم و بعدتر دوست شدیم..حتی سالهای راهنمایی که توی یک مدرسه نبودیم بازم دوست بودیم..بعدتر سرنوشت ما رو کشوند به علوم انسانی و باز هم همکلاسمون کرد.کلاسهای کنکور خصوصی و آماده شدن برای کنکور بیشتر نزدیکمون کرد..و آخرش قبولی توی یک دانشگاه و یک دانشکده! و بعدهم که هم اطاقی شدیم...رشته این دوستی و محبت این دوست اونقدر عمیق بود که امروز نزدیک 30 ساله که باهمیم...این یعنی یک عمر.

از بچگیمون کلی خاطره دارم..از تولدهای من که میومدی خونه مون و تولدهای تو..از حیاط بزرگ خونه تون..از خرمالوهای حیاطتون از گلها و درختهای زیباش...بالا بلندیهامون..شیرینی های خوشمزه مامانت...مامان مهربونت...مامان باوقار و نجیبت...

حس میکردم عضوی از خانواده تونم و عضوی از خانواده مونی...همیشه دوستت داشتم و دوستی باهات مایه خوشحالیم بود...

خیلی تلخه پذیرفتن نبودن مامان مهربونت...اون خانم باوقاری که هر وقت میومدیم خونه تون کلی ازمون پذیرایی میکرد و گوشه گوشه خونه عطر و رنگ کدبانوییشو داشت...

شیما جونم..میدونم که هیچی الان نمیتونه تسلیت بده..هیچ کلمه ای جای خالی مادر رو برات پر نمیکنه..اما میخوام بدونی توی تک تک لحظات غصه ت شریکم..توی همه بغضهایی که میخوری و بیرون نمیریزی سهیمم کن..

روح مامانت شاد و آرام رفیق همیشگی...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی شنبه 12 اسفند 1396 ساعت 20:26 http://navaninevesht.blog.ir

مادر دوست صمیمی، مثل مادر خود آدم می‌مونه. تسلیت

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.