نقطه سر خط

اجتماعی.فرهنگی.روز نوشت( دل نوشته های یک دانشجوی سابق)

نقطه سر خط

اجتماعی.فرهنگی.روز نوشت( دل نوشته های یک دانشجوی سابق)

سیمرغت مبارک حاتمی کیای نازنین

‍ از آژانس شیشه ای می شناسمت

از خشم حاج کاظم و بغض پنهان عباس..

از روبان قرمز 

از چشمهای بسته علی از کرخه تا راین 

از عشق دلچسب به رنگ ارغوان

از زخم های حیدر بادیگارد و...

تک تک صحنه های همه فیلمهایت را بارها و بارها نوشیده ام آنچنان که از بر شده ام..قشنگ حرف میزنی..قشنگ تر فکر میکنی..فکرهایت و حرفهایت درد دل مردم این زمانه است ..نه فقط این زمانه که همه نسل ها..

از آن دسته هنرمندانی که تکلیفش با خودش روشن است..حرفش به اقتضای زمانه عوض نمی شود با حب و بغضش فیلم نمیسازد و دیالوگهایش فرمایشی نیست..

برای خوشایند و بدآیند کسی حرفش را نمیخورد و برای جلب توجه کار نمیکند..

تو خود خودت هستی..همانقدر شفاف که فیلمهایت نشانت میدهند و همانقدر اثر گذار که توی همه این سالها سینمای جنگ و پس از جنگ چنین فرماندهی به خود ندیده...

برای همین است که وصله های ناجور مخالف خوانان همیشگی ات به تن هنرنمایی ات نمیچسبد...

اگر گفتن دردهای کشورت برچسب لازمت میکند بگذار بچسبانند تو به قول خودت کارگردان کشورت هستی..

و چه کیفی دارد که اینطور شجاعانه بدون ترس از کم شدن مواجب از رسانه ملی انتقاد میکنی و اینقدر صریح از عقیده ات میگویی...

امشب باز هم مثل همیشه دوستت دارم و هنوز هم کارگردان محبوب منی

سیمرغ بهترین کارگردانی جشنواره سی وششم فیلم فجر مبارکت باشد آقای حاتمی کیای نازنین...


@noghtekht

برای خودت زندگی کن

یه روزهایی رو باید فقط مال خودت باشی..دور از کار و خونه و خانواده و همه گرفتاریهای روزمره..هر شغلی داری باید یک روز هفته رو تعطیل کنی..پنج شنبه و شنبه ش مهم نیست مهم اینه که تعطیل کنی و هرجوری دلت میخواد اون روزو سپری کنی..خارج از همه قواعد و اجبار روزمره ت اون روز رو به قاعده دلت زندگی کنی..تا هر وقت دلت راضی میشه بخوابی هر وقت دلت خواست غذا بخوری ..هرجا دلت خواست بری...با هرکی دلت خواست قدم بزنی...پارک بری..یه فیلم خوب ببینی..برای خودت خرید کنی...یه موزه جالبو ببینی...کتاب بخونی..سفر کنی حتی یه سفر یک روزه...آشپزی کنی اونم غذایی که خودت دوست داری...خلاصه اینکه ذهن و جسمت رو از همه چارچوبهای تکراری و یکنواخت هفته خالی کنی و فقط آرامش و حال خوب بهش هدیه کنی...

وسط همه خستگیای زندگی این یک روزها خیلی می چسبه

حتما امتحانش کنید...❤️❤️


@noghtekht

و خدایی که در این نزدیکی است

زندگی با همه تلخی و سختی و خلآهاش با وجود آدم های نامهربون و دل شکن و بی وفا هنوزم ارزش زیستن و ادامه دادن داره چون هنوزم آدمهای خوب و ناب و ارزشمند توش وجود دارن..هنوز دوستانی داری که براشون مهمی با غمت غمگین میشن و با شادیت شاد..کنارتن..حست حتی از لابه لای نوشته هات بهشون منتقل میشه و حسشون میکنی حتی اگه در حد یه پیام باشه..یه " حالت چطوره؟" یه "بهتری؟"و...

و ناب ترین حس دنیا وجود پدر و مادریه که بودنشون رو با همه دنیا نمیشه عوض کرد..وقتی کنارشون آرومی وقتی کنارت آرومن...وقتی میدونی هر زمانی زندگی سخت بگیره هر زمانی تنها باشی هر زمانی دلت بگیره اونا رو داری که باهاشون احساس آرامش کنی دیگه چی میخوای از خدا؟

قدرشونو بدونیم..قدر تک تک موهای سپیدشون رو..قدر چروکای کنار چشمشون رو..قدر نگاه مهربونشون رو..قدر روزهای عمرشون رو که به پای بزرگ شدن ما گذاشتن..قدر همه امیدهایی که برای امروزمون داشتن...قدر بدونیم و دوستشون داشته باشیم....

خدا به همه پدر و مادرها طول عمر و تندرستی ببخشه...


@noghtekht

زندگی کنیم قبل از آنکه دیر شود


      یکی از معضلات زندگی مدرن امروز مشکلات روحی و روانی است که به اشکال و اسامی مختلف بروز کرده و  هر یک از افراد جامعه را به گونه ای درگیر میکند.مشکلاتی نظیر افسردگی,استرس,آلزایمر,و دهها اسم و عنوان که زاده زندگی شهری و مثلا توسعه یافته امروز است و سالها  وقرنهای گذشته اثری از آن در بین مردم دیده نمیشد ولی امروز به جرات می توان گفت بیش از نیمی از مردم با این مشکلات دست به گریبانند و متاسفانه این آمار روزبه روز در حال رشد و گسترش است.

این در حالی است که هرچه به عقب حرکت میکنیم این گونه مشکلات و درگیریهای روحی کمرنگ تر و کمتر بوده و در برهه ای از تاریخ تقریبا به ندرت دیده میشده است.

زندگی شهری امروز با همه امکانات و رشد و پیشرفتی که داشته اما نا آرامی و شتابزدگی و نگرانی های مداومی را به مردم هدیه کرده که گویا هیچ گریزی از آنها وجود ندارد.مردمی که ظاهرا غرق در امکانات مختلف زندگی شخصی و اجتماعی هستند.درخانه هایی گرم و راحت زندگی میکنند با خودروهایی مجهز به محل کار می روند پشت میزهای شیک می نشینند و در صندلی های گردان راحتشان لم میدهند و با رایانه های مجهز به انواع برنامه ها کار میکنند.امورات اداری و بانکی خود را با تلفن همراه و لب تاب و تبلت انجام می دهند و در خانه به تماشای جدیدترین برنامه های تلویزیونی و ماهواره ای دنیا می پردازند و برای تعطیلات با مجهزترین وسایل به اقصی نقاط دنیا سفر میکنند و در هتلهای لوکس سکونت می گزینند و...اما حال دلشان خوش نیست.راضی نیستند.خوشحال نیستند.از داشته هایشان لذت نمی برند.خنده هایشان از ته دل نیست. گاهی اصلا یادشان نمی آید آخرین بار کی خندیده اند؟ حوصله یکدیگر را ندارند.عصبیند.کم طاقتند.نگرانند.دلشان آشوب است.مردم گریزند.عبوسند.حساس و کم ظر فیتند و در یک کلام خسته اند!

اما چندین سال پیش وقتی برق نبود و نور چراغ دستی خانه های کاهگلی را روشن میکرد.وقتی لوله کشی آب نبود و باید از چاه با دست آب می کشیدند.وقتی فروشگاهها و سوپر مارکتهای لوکس نبود و با دست از گاو و گوسفند شیر تازه میدوشیدند و ماست و پنیر و کره ساخته دست زن خانه بود.وقتی سفرهای خارجی به دل دشت و صحرا با اسب یا پای پیاده بود..وقتی تلویزیون نبود و سرگرمی شبهای مردم گوش دادن به قصه های دور و دراز بزرگ خانواده یا شاهنامه خوانی پدر بود.وقتی برای خبردار شدن از حال قوم و خویش راه دور باید نامه ای می نوشتی و به پیک می سپردی تا بعد مدتها به دست او برسد یا حتی در اوج پیشرفت در پاکت میگذاشتی و توی صندوقهای زرد پست می انداختی تا چند روز بعد پستچی به دست گیرنده برساند و او هم جوابی  بفرستد و چقدر خوشحالت میکرد دیدن دستخط دوست و فامیل روی کاغذ...آن روزها با همه کمبودهایش با همه نداشتن هایمان با همه نواقص موجود در زندگی، حال همه بهتر بود.نگرانی و استرس واژه هایی دور و دیر بود از زندگی مردم..بیماریهای روحی آنقدر انگشت شمار بود که در هر شهری یکی دو نفر دیوانه پیدا میشدند و تمام! اینجور نبود که از هر دونفر یکی مشکلات روحی داشته باشد و مشت مشت قرص اعصاب و آرام بخش به معده سرازیر کنند تا شبها راحت تر بخوابند! قرص و دارو مفهومی در زندگی مردم نداشت.برای هر دردی گیاهی و درمان خانگی و گیاهی وجود داشت و پدر و مادرها هر کدام پزشکی حاذق بودند و میدانستند چه موقع با گل گاوزبان و چه موقع با عرق نعنا و اسطخودوس آرامت کنند...

استرس این روزها همانند ویروسی مسری و اختاپوسی تکثیر می شود و تک تک اعضای جامعه را دربرمیگیرد.

انگار هیچ کس نمیتواند بدون بهره مندی از این کلمه زندگی کند.اصلا زندگی کردن یادمان رفته..تمام عمرمان در حال دویدنیم..خسته ایم..پرخاشگریم..و به عبارت ناخوشایند مصطلح اعصاب نداریم! و بی خبریم از گذر شتابناک عمر..عمری که با سرعت میگذرد و هر ثانیه ما را به ایستگاه آخر می رساند بدون آنکه لذت واقعی را تجربه کرده باشیم..

کاش همین لحظه تصمیم بگیریم باقی مانده روزهای این عمر را آنطور که دلمان میخواهد بی هیچ نگرانی و آشوبی زندگی کنیم...کاش واقعا زندگی کنیم.قبل از آنکه دیر شود...


برف و بی خانمانی

بعد از مدتها خشکی زمین و خساست آسمان حالا که پروردگار مهر بی انتهاشو به زمین و زمان نثار کرده و دانه های ریز برف رقص زیباشونو از آسمون به زمین شروع کردن شادی و نشاط عجیبی به چهره مردم اومده امروز همه خوشحال بودن حتی وقتی به سختی از بین برفها عبور میکردن تا خودشونو به محل کار و بار برسونن و لب ها به شکرانه گشوده شد...

صبح که به عادت هر روزه برای گنجشکهای کوچه غذا میریختم همه ش فکر میکردم خدایا دیشب برای کارتن خوابها و بی خانمان ها چطور گذشته؟ برای اونایی که شبها روی نیمکت های پارک میخوابیدن..برای گورخوابها..معتادا...برای چادرنشینای کرمانشاه و سرپل ذهاب که هنوز از چادراشون سوز سرما میزنه....

دلم بدجوری به درد میاد وقتی من توی خونه گرمم کنار شوفاژ و شومینه چای گرم به دست بارش برف رو از پشت پنجره نگاه میکنم و یکی همین نزدیکی ها از سرما به خودش میپیچه و دیگه حتی کارتن و پتوی نیمدارش نمیتونه محافظش باشه..

اکثرمون از کنار این بنده های خدا با بی تفاوتی رد میشیم و میریم توی خونه های گرممون و میگیم خدا رو شکر که من سقفی دارم! بد نیست یه لحظه فکر کنیم آیا این همه سختی و تلخی حقشونه؟ آیا اونی که کارتن خوابه تا ابد باید تو کارتن بخوابه؟ اونی که گرسنه س تا آخر عمرش باید گرسنه باشه؟

آی آدم ها که در ساحل نشسته شاد و خندانید

یک نفر در آب دارد می سپارد جان...


@noghtekht