نقطه سر خط

اجتماعی.فرهنگی.روز نوشت( دل نوشته های یک دانشجوی سابق)

نقطه سر خط

اجتماعی.فرهنگی.روز نوشت( دل نوشته های یک دانشجوی سابق)

خاک تکونی

کلا یادم رفته بود اینجا رو دارم...

یاد اون روزهایی بخیر که بهترین سرگرمیم وبلاگ نویسی بود..

کاش اینقدر زمونه و تکنولوژیها تغییر نمیکردن..

کاش اینقدر زود دور نمیشدیم از علاقه هامون

گیوه ها کندم و نشستم پاها در آب....

تابستان امسال اگر چه مثل سالهای قبل از وسط بهار شروع نشد ولی با همه قوا وارد میدان شده و حسابی  آن همه باران  و هوای خنک بهاری رو از دماغمون درآورد! هوای این روزهای سرزمین چهارفصلمون چنان گرمه که گاهی نفس کشیدن هم دشوار میشه..قطعی برق و جیره بندی آب رو هم  که به این گرما اضافه کنیم مجموعه کاملی از شر ایط طاقت فرسا درست میکنه که نمیدونم چطور قراره تحملش کنیم؟

کاش میشد این روزهای گرم رو به یک گوشه خنک این نقشه جغرافی پناه برد که فارغ از شلوغی شهرهای پر دود و دم و رها از اجبار پوشیدن لباس گرم کار! بتونی آرامش داشته باشی و تابستون رو با طعم دلچسب میوه های شیرین و خوش عطر و البته سالم و غیر سمی و خنکای آب گوارای چشمه های کوهستانی و نسیم دلچسبی که از ارتفاعات میوزه سپری کنی...کاش میشد...

اگه امکانی وجود داشت که همه شغلها از درآمد و موقعیت اجتماعی و کاری و امنیت شغلی و رفاه  یکسانی برخوردار باشن و اگه حداقل نیازمون برطرف میشد و امکان انتخاب داشتم  چوپانی میشدم در زیباترین صحراها و دشتهای ایران که هر روز گوسفنداشو به صحرا میبره و براشون نی میزنه و آرامش رو با یک نفس عمیق به ته ریه ش میفرسته...

آه اگر آزادی سرودی میخواند...


این روزها عجیب به یاد شعر سهرابم که میگه:

گیوه ها را کندم و نشستم  پاها در آب

من چه سبزم امروز, وچه اندازه تنم هوشیار است...


دلم هوای آب خنک گاماسیاب رو کرده و پاهایی که راه از فشار کفش توی خنکای آب رها میشن...


noghtekht@




دعای رمضان من

خدایا شکرت که سعادت درک رمضانی دیگر رو بهمون ارزانی داشتی..ممنون که توان روزه داری رو بهمون دادی ولی مهمتر از اون اینه که کمک کنی روزه دار واقعی باشیم نه فقط به زبان ..چشم و دل و نیتهامونم از همه بدیها روزه باشه..کمک کن انسان باشم قبل از اینکه مومن و روزه دار و نمازخون باشم..


کمک کن به همدیگه مهربونی و نیکی کنیم ..کاری به کار هم نداشته باشیم..تو زندگی هم سرک نکشیم..زیرآب همدیگه رو نزنیم.برای همدیگه بد نخوایم..دل همدیگه رو نشکنیم..آدم باشیم در یک کلام...

ماه بهشت

اردیبهشت قشنگ ترین نامی بوده که میشد برای این ماه گذاشت..بوی بهشت رو توی نفس های بهار میشه استشمام کرد وقتی به دروازه دومین ماهش میرسه و همه جسم و جان زمین پر از رنگهای زیبا و عطر خوش گلهای بهاری میشه...

اردیبهشت انگار برای نفس عمیق کشیدن ساخته شده...برای اینکه چشماتو ببندی و باهمه توانت ریه هاتو از عطر بهار نارنج و یاس و رازقی پر کنی..

اردیبهشت را باید آرام آرام قدم زد..باید دست دلت را بگیری و پیاده به کوچه پس کوچه های خلوت  و قدیمی شهر بکشانی تا بوی زندگی را از لای دیوارهای قدیمی و آجرهای کهنه تنفس کند..

اردیبهشت باید دل بسپاری به صدای گنجشکهایی که روی شاخه همسایه ترانه زندگی سر داده اند و سر مست شوی از عطر عاشقی..

باید روی سبزه زار نرم و تازه باغ قدیمی دراز بکشی و آسمان آبی را سقف بالای سرت کنی و بوی زندگی را با همه وجود به ریه برانی.

اردیبهشت را باید فقط عاشقی کرد..این ماه باید فقط برای وصال باشد و لبخندهای گرم و دلهای به هم پیوسته...

قهر و تلخی را بگذارید برای بعدترها..

اردیبهشت، دلتان  را همراه جلوه گری طبیعت فقط غرق عشق و آرامش کنید.

@noghtekht

فضای مجازی و مادهه شصتی ها

ما دهه شصتی ها آخرین نسلی هستیم که  خارج از دنیای کامپیوتر و تبلت و گوشی هم خاطراتی داریم که گاهی با یادآوریشون دلمون غنج بره...که اگه یه روزی قرار باشه بهمون فرصت انتخاب بدن که بین برگشتن به دنیای بی تکنولوژی کودکی و نوجوانی و موندن تو عصر پر از امکانات امروز یکی رو انتخاب کنیم اونقدر خاطره خوب از اون روزها توی آلبوم ذهنمون داریم که خیلیامون گذشته رو انتخاب کنیم..

حاضریم گوشی ها رو خاموش کنیم و از دنیای مجازی دل ببُریم اگه بشه برگشت تو خونه های درندشت و توی حیاط باصفاشون خاله بازی کرد و قایم موشک و لی لی...اگه بشه دوباره دست دوستان رو گرفت و دوید توی کوچه و هفت سنگ بازی کرد و صدای جیغمون به آسمون برسه...همه جذابیت تلگرام و اینستاگرام رنگ می باخت اگه میشد دوباره پشت میز و نیمکت های چوبی مدرسه نشست و حسنک کجایی و کوکب خانم رو خوند و نقشه سفر خانواده هاشمی رو دنبال کرد...

هیچ بازی اینترنتی جذابیت دویدنهای زنگ تفریح دنبال همدیگه رو نداشت و هیچ اپلیکیشنی مثل سنگ های یه قل دوقل تو جیبهامون لذت بخش و سرگرم کننده نبود...

اگه میشد دوباره برگشت به خونه پدربزرگ و پای سفره مادربزرگ طعم آش محلی رو چشید و سر روی زانوی پدربزرگ به قصه قشنگش گوش سپرد دیگه هیچ صفحه و کانال مجازی جذابیتی نداشت که مونس شبهای ما باشه...

و خدا رو شکر که ما اقلا همین خاطره ها رو داریم همین تجربه های قشنگ رو داشتیم و زندگیمون خالی از خاطره نیست...

کاش میشد جای همه تکنولوژیهای مثلا سرگرم کننده امروز اندکی طعم خوش کودکی گذاشت..


#سمیرا_قیاسی 

 @noghtekht